اخبار

مسير اعتراض مردم را نبندیم

ستاره غیر فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعال
 

 

 

آیت وکیلیان

در دو دهه اخیر، مناسبات سیاسی در ایران خاصه از اعتراضات ۸۸ تا اعتراضات ۱۴۰۱ نشان داد که روند تحولات «معطوف به اعتراض» نه تنها شدت بیشتری به خود گرفته بلکه به گونه‌ای تمامی ساختار را نیز ملزم به پاسخگویی مستقیم و غیرمستقیم کرده است. چرا و چگونه به اینجا رسیدیم؟ آیا کم شدن فاصله یا زمان بروز اعتراضات در سپهر سیاسی ایران نشان از یک ضرورت اجتناب‌ناپذیر سیاسی و جاری در کشور دارد یا به سنت سیاسی و تاریخی معترضانه ایرانیان در ۱۰۰ ساله اخیر پهلو می‌زند؟ آیا تلاش جریانی در حاکمیت برای حذف جریان اصلاح‌طلبی از صحنه سیاسی کشور بستری ایجاد کرده که نظام سیاسی تضعیف شود؟ در حذف و انزوای سیاسی جریان اصلاحات سهم «خودی‌»ها چه اندازه بوده و از آن سو، نقش عناصر خارج از تشکیلات این جریان چقدر سهیم بوده است. جهانبخش خانجانی، عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی ایران معتقد است که هم خودی و هم غیر خودی تلاش مضاعفی برای به حاشیه کشاندن اصلاحات به خرج دادند. اما درصد اشتباهات درون اردوگاه اصلاح‌طلبان - به صورتی استراتژیک - در برهه‌های مختلف را باید مقدم بر اثرگذاری عناصر و عوامل بیرونی قلمداد کرد. این مصاحبه را در ادامه بخوانید:

تجربه تاریخی و سیاسی از اصلاح‌گرایان در ادوار مختلف در راستای ایجاد تغییر و تحولات بنیادین به ما چشم‌اندازی را نشان می‌دهد که هر گاه با یک بن‌بست یا انسدادی مواجه شده‌ایم به جای حل مساله به توجیهات روی می‌آوریم. آیا می‌توان گفت که لایه‌ای از سیاست‌ورزی ما به قهار بودن در «فلسفه توجیه» برمی‌گردد؟

پیش از پاسخ به این سوال، طرح مساله‌ای را در آغاز بحث الزامی می‌دانم و آن را معطوف به رفتار ساختار سیاسی نظام با مردم می‌کنم. در سال‌های اخیر، فشارهای ناشی از تاثیرات تحریم و به تناسب آن تورم، بیکاری و بسیاری مصائب و مشکلات موجود در کشور، بسیاری را در بیان مواضع و ایده‌شان، خاصه در مورد - انقلاب، آرمان‌ها، خواسته‌ها و مطالبات مطرح شده - معتقد هستند که ما شناخت کافی از شرایط انقلاب نداشته‌ایم و فضای کشور به سمتی رفت که در یک فضای احساسی با آرمان خاصی قرار گرفتیم و این سبب شد بدون اینکه عمیق فکر کنیم که چه تحولاتی در انتظار ماست در مسیر انقلاب پا گذاشتیم. برخی جریانات، افراد و شخصیت‌های سیاسی خودشان را از هرگونه خطای استراتژیکی که در این حوزه مرتکب شده‌اند، مبرا می‌کند. اینکه معتقدند فریب خورده یا اسیر یک خدعه شده‌اند به لحاظ سیاسی نادرست است. نادرستی در بیان این ایده که امکان بروز یا ترسیم فضایی که در نبود انقلاب، واقعه‌ای هولناک رخ می‌داد را نمی‌توان نادیده یا دور از انتظار پنداشت. اما آیا فقط انقلابیون مقصر بودند؟ آیا حاکمیت ۵۶ ساله پهلوی‌ها مقصر بودند و مردم ما و احزاب سیاسی قبل از انقلاب هیچ نقشی نداشتند؟

زمانی که سخن از اشتباهات استراتژیک اصلاح‌طلبان رادیکال می‌شود، بیشتر به عناصر اثرگذار درون اردوگاهی اشاره شده و کمتر به عناصر بیرون از هسته جریان اشاره شده است؛ اگر بخواهید خطاهایی که رادیکال‌ها چه به صورت فردی و چه ذیل سیاست‌ورزی تشکیلاتی در مواجهه با نظام سیاسی انجام داده‌اند را بررسی کنید، الزاما چه مواردی را در اولویت تحلیل خود قرار می‌دهید؟

پس از جنگ، کشور با یک ثبات سیاسی روبه‌رو شد. به محض اینکه جنگ به پایان رسید، امام (ره) دار فانی را وداع گفت و آیت‌الله خامنه‌ای جانشین امام شد. عده‌ای تصور می‌کنند که تزاحم‌های سیاسی از این نقطه آغاز شد، در حالی که این تزاحمات از روز اول انقلاب حتی قبل از انقلاب در درون زندان‌ها شروع شد و به تدریج ریشه دواند. اما تزاحم‌های درون نیروهای انقلابی از همان دوران جنگ و از دوران ریاست جمهوری آیت‌الله خامنه‌ای و نخست وزیری مهندس موسوی آغاز شد. وقتی آیت‌الله خامنه‌ای به رهبری رسید، طبیعی بود که از یک‌سو خرد جمعی و از سوی دیگر جریانات سیاسی با ایشان همراهی می‌کردند. اما از همان ابتدا این تزاحم‌ها به جای اینکه به یک تفاهم تبدیل شود به گروکشی سیاسی بدل شد. طبیعی است که هر کسی به قدرتی بلامنازع برسد و تمامی تشکیلات سیاسی را در اختیار بگیرد، نوع رفتار، گفتار و کردارش با جریانات سیاسی با پیش از به قدرت رسیدن و بعد از آن متفاوت خواهد بود ضمن اینکه نقشی فراتر از نقش پیشین برای خودش قائل است. بنابراین جریانات سیاسی احزاب و گروه‌های مختلف باید خودشان را به رهبری نزدیک کرده و خود را با شرایط جدید و تغییر در هرم و ساخت قدرت وفق می‌دادند‌. نخستین خطای استراتژیک اینجا رخ داد که برخی از عناصر روشنفکر و تاثیرگذار اطراف رهبری را خالی و از او فاصله گرفتند. در ادامه هر چه این فاصله از سوی آنان بیشتر شد از آن‌سو، افرادی با گرایش و سلایق متفاوت جای آنها را گرفتند و در اطراف رهبری جمع شدند. طبیعی است که مشاورین و موانسین شما می‌توانند تاثیرگذار باشند. هر چه از سال ۶۸ فاصله می‌گیریم، جریان «نوع‌گرای تحول‌خواه/اصلاح‌طلبان کنونی» فاصله خود را بیشتر می‌کند و افرادی از جریان مقابل (محافظه‌کاران/ اصول‌گرایان اکنون) که از عمق اندیشه با سیاست‌ورزی حرفه‌ای برخوردار نبودند، در نظام سیاسی کشور مرکزیت می‌یابند. بعدها اینها به دو جریان اصلاح‌طلب و اصول‌گرا تبدیل می‌شوند. با وجود اینکه شخص رهبری از عمق اندیشه بالایی برخوردارند و به عنوان یک روحانی روشنفکر از قبل از انقلاب در میان روشنفکران و روحانیون نواندیش مطرح بودند همین خصایص می‌توانست به مهم‌ترین عامل برای نزدیکی، ارتباط مستمر و پیوند اصلاح‌طلبان با ایشان باشد. اما برخی از اصلاح‌طلبان عکس این مساله را اختیار کردند و به دلایلی دوری را انتخاب کردند. در این میان یک جریانی «میانه‌»ای به نمایندگی شخصیت فرهمندی به نام «هاشمی رفسنجانی» وجود داشت که هر از گاهی این فاصله را پر می‌کرد. یعنی یک حلقه وصلی بین رهبری و جریانات سیاسی نوع‌گرا، اصلاح‌طلب و خط امامی‌ها بود و از آن‌سو هم رابطه خوبی با اصول‌گرایان داشت. این ارتباط، انطباق و هم‌پوشانی بین دیدگاه‌های رئیس جمهور وقت (آیت‌الله هاشمی) و رهبری نظام (آیت‌الله خامنه‌ای) ادامه داشت. اما به مرور که از دولت نخست هاشمی فاصله می‌گیریم همان عناصر فرصت‌طلب (محافظه‌کاران / راست سنتی) سبب شدند، فاصله بین مقام ارشد نظام و جریان میانه‌رو که در رأس آن آیت‌الله هاشمی بود، افزایش پیدا کند. با تمام این قضایا تا سال ۸۴ دولت تجددخواه خاتمی بر سر کار بود و جامعه در مسیر توسعه‌یافتگی همه‌جانبه قرار گرفت و از همه مهم‌تر با ایجاد فضای باز سیاسی که دولت اصلاحات در عرصه عمومی ایجاد کرد، جامعه از مرحله نارضایتی عمومی عبور کرد و به یک جامعه با نشاط سیاسی تبدیل شد. اما بعد از سال ۸۴ جریان اصولگر در مناسبات سیاسی کشور ورود کرد و در ساخت سیاسی نقش‌آفرین شدند و تندروهای آنان توانستند به شدت قدرت بگیرند. اتفاقی که از سال ۸۲ در سپهر سیاسی کشور جنبه عملی به خودش گرفت و در انتخابات شوراهای تهران و انتخاب شهردار تهران بود که یک نهادی نقش فعال داشت و از هواداران خود می‌خواست که در کارزارهای سیاسی نقش‌آفرین باشند و با ساماندهی و سازماندهی افرادی را به صحنه سیاسی می‌آورد و از آن‌طرف هم دست به یک جنگ روانی علیه رقیب می‌زدند.

دو سال آخر ریاست‌جمهوری خاتمی که کارناوال‌ها و جنگ‌های روانه‌ای سازمان‌یافته از سوی مخالفانش مصادف شده بود با حجم و گستردگی فشارها و مطالبات غیر معقول بعضا از سوی خودی‌ها نیز مطرح می‌شد. به قول کوزلک فیلسوف آلمانی در زمانه‌ای بود که واقعا - ناهمزمانی زمان‌ها - بود و امکان تحقق آن مطالبات چیزی کم از آن کارناوال‌ها و جنگ روانی رقیب نداشت. چرا این اتفاق رخ داد؟

تردیدی نیست که اصلاحات با چاقوی دولبه‌ای که دستش بود، خطر فرورفتن در شکمش را از دو طرف احساس می‌کرد؛ بله خاتمی در همان سال‌های آخر دولتش بود که اصلاح‌طلبان رادیکال دست به خطای استراتژیکی در مورد او و دولتش می‌زنند؛ ابتدا انتظارات مردم را از دولت خاتمی بالا می‌برند و باز خطای بزرگ‌تر، تحصن مجلس ششم بود که سبب شد فاصله بسیار زیادی بین نظام و جریان سیاسی اصلاح‌طلب ایجاد شود. این شکاف به گونه‌ای پیش می‌رود که یک نهاد به خودش اجازه می‌دهد که در مناسبات و معادلات سیاسی کشور مداخله شفاف و آشکار کند و حتی در انتخابات لیست دهد و در پایگاه‌های خودش در تهران میتینگ برگزار کند و در این شرایط و از دل همین فضا، دولت احمدی‌نژاد ظهور کرد.

 اگر به امروز برگردیم این سوال مطرح است که چرا یک جریان می‌خواهد کلیت جریان اصلاحات از سپهر سیاسی ایران حذف شود؟

بله، یک جریان سیاسی به این جمع‌بندی رسیده که نباید دیگر فرصت و مجالی به جریان اصلاح‌طلب یا تحول‌خواه داده شود؛ چون معتقدند که اگر ما بتوانیم کل حاکمیت و قوای سه‌گانه را یکدست کنیم، آن وقت بهتر می‌توانیم کشور را اداره کنیم و اینها چون فکر می‌کنند خودشان با نظام هیچ زاویه و تضادی ندارند، در نتیجه می‌توانند کشور را به سمت مناسبی ببرند. غافل از اینکه همین جریان که الان حکومت یکدست را هم به دست گرفتند، ناتوان از فهم مناسب معادلات بین‌المللی و تحولات جهانی بوده‌اند.

همسویی جریان رادیکال در کشور با اپوزیسیون در برخی موارد یا موضوعات مهم عملا مردم و جامعه را با فهمی متناقض از تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مواجه کرده است. شرایط مذکور چه اثرانی می‌تواند در تحولات کشور به وجود آورد؟

در حال حاضر، جریان رادیکال و اپوزیسیون خارجی نیز همسو با این جریان داخلی، گویی دست در دست هم داده‌اند تا مردم را از ایران و نظام ناامید کنند. شما نگاه کنید، جامعه ایران چگونه عصبی شده است. آنها حتی برای به اغتشاش کشاندن جامعه شکل اعتراضات را عوض می‌کنند؛ وقتی شکل اعتراض خشونت‌گرا شود، زمینه برخورد فراهم می‌شود. چند ماه است که مجلس مصوبه‌ای در این راستا، که مکانی برای اعتراض مردم از سوی دولت مشخص شود، اما دولت رئیسی و وزیر کشور در این مورد فقط با کلمات بازی می‌کنند. مردم هم می‌گویند که اینها دروغ می‌گویند. به همین دلیل من معتقدم که دست رادیکالیست‌های داخلی با اپوزیسیون تندخو در یک کاسه است و چه بسا آنها عوامل اینها باشند یا اینها عوامل آنها. در کل هماهنگی عجیبی است؛ من حتی در توییتی نوشتم این شعار «اصلاح‌طلب اصول‌گرا دیگه تمام ماجرا» ساخته و پرداخته ذهن همین رادیکالیست‌هاست. همین ها که می‌خواهند مردم را ناامید از تحول کنند و یک آنومی اجتماعی ایجاد کنند و به قول خودشان پروژه خالص بازی را پیش ببرند. خب به همین دلیل است که در حل مشکلات کشور ناتوان هستند. اکثر وزرای این دولت آدم‌های کم‌تجربه و کم‌سواد هستند؛ شما تصمیم‌گیری اینها را ببینید؛ آن وزیر غافلی که می‌گوید، می‌شود با یک میلیون تومان شغل ایجاد کرد و دیگری می‌گوید در مدت فلان پول ایران را به باارزش‌ترین پول منطقه و یکی دیگر وعده ساخت ۴ میلیون مسکن و زنجیره‌ای وعده وعیدهایی که تنها در حد همین وعده باقی مانده است.

نکته جالب اینجاست که با این افراد و عناصر پرنفوذ نه تنها برخوردی صورت نگرفته بلکه در کلیدی.ترین نهادها و سازمان‌های دولتی نیز به کار گمارده می‌شوند. به نظر می‌رسد که دامنه این نفوذ بزرگ‌تر و عجیب.تر از آن است که در ظاهر دیده می‌شود. در این مورد نظر شما چیست؟

من اعتقاد دارم که در برخی از دستگاه‌ها با نهادهای ما یک جریان نفوذ وجود دارد وگرنه نمی‌شود، منافع کشور را شما با این رفتارها هدر بدهید؛ یعنی اشغال سفارت عربستان و اشغال سفارت انگلستان را ببینید بعد این دگردیسی امروزی چرا باید آنهایی که عامل این جریان بودند مسئولیت بگیرند؟ طبیعی است که من به عنوان یک فعال سیاسی معتقدم که این جریان‌ها جز تباهی ایران چیزی نمی‌خواهد، اینها دشمن ملی‌گرایی و دشمن دین هم هستند. در غیر این صورت این همه هزینه دادن و ضربه زدن به منافع ملی ما اساساً چه توجیهی می‌تواند داشته باشد؟

در همین راستا، تریبون‌دارانی هستند که دائم حرف‌های عجیبی می‌زنند؛ یک مقام مسئول دستور خوردن دو وعده غذا می‌دهد. آن یکی می‌گوید که مداحی حلال همه مشکلات ماست، دیگری می‌گوید که مردم نامحرم‌اند و قرار نیست همه چیز را با آنان در میان گذاشت و.. فراوان از این خطابه‌ها هستند که با اعصاب مردم بازی می‌کنند و برخی حتی سخنانشان یک تهدید ملی و امنیتی است؛ یعنی به اندازه‌ای سخنان اینها با روح جامعه در تعارض ماهوی قرار دارد. در این مورد نظرتان چیست؟

این دیدگاه.های مسخ شده و این شیوه مداحی‌گری را باید کنار بگذارند. برای اینکه چیزهایی را مطرح می‌کنند که عقل سلیم باور نمی‌کند. آدم وقتی گوش می‌دهد، شرم می‌کند. روشن است که این سخنان تبعات دارد ولی متاسفانه فضای جامعه را طوری کردیم که یک افرادی از باب چاپلوسی واژگانی را مطرح می‌کنند که جامعه واکنش نشان می‌دهد. جریانات سیاسی باید بپذیرند که یکسان‌سازی و یکدست کردن حاکمیت، حکومت را در مسیر درست قرار نخواهد داد. شما وقتی از خرد جمعی و عامل جمعی و برآیند فکری یک جامعه دور بمانید، مجبور هستید از کم‌سوادان استفاده کنید. اکثر وزرای این دولت آدم‌های کم‌تجربه و کم‌سواد هستند. شما تصمیم‌گیری اینها را ببینید؛ مثلاً آن وزیر غافلی که می‌گوید، می‌شود با یک میلیون تومان شغل ایجاد کرد و می‌گوید بهترین و مدرن‌ترین ماشین را می‌توانیم در کشور بسازیم و می‌رود در جایی این صحبت‌ها را می‌کند از نظر من باید آن کسی که به ایشان اجازه سخنرانی داده را مواخذه کرد. چرا به یک آدم بی‌سواد اجازه می‌دهند که در محضر مقامات ارشد نظام یک چنین دروغ بزرگی را بگوید. متاسفانه نهادهای نظارتی ما به جای اینکه به اینها بپردازند فقط به جریانات سیاسی و به حجاب و به همین چیزهای ظاهری گیر می‌دهند و به خاطر همین من اعتقاد دارم احزاب سیاسی نباید فریب بخورند که احزاب سیاسی دیگر در بین مردم جایگاهی ندارند. این یک فریب بزرگ است شاید، لب کلام من این باشد که احزاب سیاسی باید با مردم صادق باشند. باید دیدگاه‌های مردم را به رسمیت بشناسند، خطاهای خودشان را علنی اعلام کنند و در عین حال ابتکار عمل را به دست بگیرند. ایران نیاز به سازندگی دارد. ایران نیاز به پیشرفت دارد.

برای برون‌رفت از این بحران چه باید کرد؟

اگر قرار است ایران را در مسیر درست قرار دهیم باید فضای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی را برای مردم قابل تحمل کنیم. الان وضعیت اقتصادی کشور در شرایط بحران است خود دولتمردان و خود رؤسای قوا می‌گویند که مردم زیر خط فقر هستند و ۷۰ درصد مردم یا ۸۵ درصد مردم ناراضی‌اند. حالا ما که با مردم حشرونشر داریم، می‌بینیم که مردم اصلا ناراضی و عصبی هستند و ما باید کاری کنیم که این عصبانیت و نارضایتی مردم را کاهش دهیم و به سمت امیدواری آنها را مسوق و کشور را در مسیر درست قرار بدهیم. نظام سیاسی اگر مسیر انسداد سیاسی را پی بگیرد، در کوتاه‌مدت شاید بتوانند همه قدرت را در دست بگیرند اما در بلندمدت انزوای کلان برای ایران و ایرانی ایجاد خواهند کرد و نتیجه‌اش جز پشیمانی هیچ چیز نخواهد بود. مردمی که احساس کنند در حوزه اجتماعی، سیاسی و اقتصادی تحت فشار و استضعاف هستند. طبیعی است که واکنش‌های خشونت‌آمیزی نشان دهند و ما به شدت با هرگونه براندازی و هرگونه اغتشاش و رفتار شورش‌گرایانه مخالف هستیم اما باید مسیر اعتراض مردم را نبندیم، مسیر اعتراض را وقتی ببندید اعتراضات بیشتری رخ می‌دهد.

منبع: روزنامه سازندگی

حزب کارگزاران سازندگی

تماس با ما

آدرس: تهران، خیابان پاسداران، انتهای نگارستان پنجم، پلاک 8

تلفن: 22841608 (021)

ایمیل: info @ kargozaran.net

نقشه

کارگزاران در شبکه های اجتماعی