دبیرکل حزب کارگزاران سازندگی ایران: خمیرمایه نجات ایران در وضعیت جدید باید این باشد که همه سیاسیون، ملیون و مدافعان نظام، همه پشت سر رهبری قرار بگیرند و از آنسو انتظار این است که رهبری نیز براساس خردجمعی ملی از همه ابرازهایشان استفاده کنند
سید حسین مرعشی، دبیر کل حزب کارگزاران سازندگی ایران در گفتوگو با محمد مهاجری، سردبیر خبرآنلاین به تحلیل وضعیت پیشرو -بهخصوص پس از جنگ ۱۲ روزه ایران و اسرائیل- پرداخت. او گفت: استراتژی ما باید برقراری امنیت و عدم تداوم جنگ باشد. مرعشی تأکید کرد که خمیرمایه نجات ایران در وضعیت جدید، باید این باشد که همه سیاسیون، ملیون، مدافعان نظام، همه پشت سر رهبری قرار بگیرند و از آنسو انتظار این است که رهبری نیز براساس خرد جمعی ملی از همه ابزارهایشان استفاده کنند. ما باید یک بسیج دیپلماسی راه بیندازیم. مأموریت دادن به رؤسای جمهور سابق، نشانه عقلانیت است، نه ضعف. روسای جمهور گذشته در کنار رئیسجمهور فعلی، روسای مجالس گذشته در کنار رئیس مجلس فعلی و وزرای خارجه پیشین در کنار وزیر خارجه کنونی باید بهعنوان مشاوران درجه یک، مأموریت بگیرند. چه اشکالی دارد که به آقای خاتمی مأموریت داده شود تا به فرانسه برود؟ یا به آقای روحانی مأموریت داده شود به عربستان یا سازمان ملل سفر کند؟ مشروح این گفتوگو را میتوانید در صفحههای ۲ و ۳ بخوانید.
هر آنچه که از مجلس خبرگان قانون اساسی آغاز شد و تا امروز ادامه دارد و هر آنچه که مذهبیون به پشتوانه نفوذ و قدرت امام و آقای خامنهای در دوران رهبری کسب کردند و از نزدیکیشان به ولایت فقیه و رهبری نظام بهره گرفتند تا ملیون را به حاشیه برانند، همه اینها به کشور آسیب رساند.
اینکه عالیترین فرماندهان ما در تهاجم اول اسرائیل شهید شدند، مسالهای نیست که با گذاشتن نام «شهدای اقتدار» حل شود. پس چرا حرف بیاساس میزنید؟ آنها شهدای مظلومیت ایران بودند. این اقتدار نیست که عالیترین فرماندهان شما در هجوم اول دشمن شهید شوند. چه کسی گفته این اقتدار است؟ این ضعف است.
اگر ندانیم کجا ضعف و کجا قدرت داریم، نمیتوانیم آن را اصلاح کنیم.
اینکه اسرائیل به پیشنهاد آمریکا بلافاصله جواب مثبت داده و آتشبس برقرار شده، نشانه موفقیت ماست. البته ما نباید فکر کنیم این یعنی برتری مطلق نظامی ما.
از بزرگی سؤال کردند که آقایان چه شد که اروپا اوج گرفت و چه شد که ما پیشرفت نکردیم؟ گفت: اروپاییها شکستهایشان را پذیرفتند اما ما شکستهایمان را انکار کردیم. تنها چیزی که میتوانم خطاب به بزرگان کشور در مورد جنگ بگویم این است که از واقعیتهای جنگ ارزیابی جامعی داشته باشند و به این سخنرانیها و گفتوگوهای تلویزیونی و دشمن را کوچک شمردن و ضعفهای خودمان را ندیدن، بسنده نکنند. این جنگ تجربه خیلی گرانی برای ایران شد و باید واقعیتهایش را بزرگان کشور جزء به جزء ارزیابی کنند و درس بگیرند.
آقای مرعشی! موضوع همبستگی ملی که این روزها بسیار مطرح میشود را تا چه اندازه شعاری میدانید و تا چه حد منطبق با واقعیت؟ و به نظر شما تا چه میزان میتوان به آن به عنوان راهبردی برای خروج از وضعیت کنونی اتکا کرد؟
این موضوع به نظر من کاملاً واقعی است و دو ریشه دارد. اول اینکه همه پذیرفته بودیم که نارضایتی از کارکرد نهادهای نظام جمهوری اسلامی بالاست. اگر بخواهیم ساده و فارغ از مسائل سیاسی و اجتماعی به موضوع نگاه کنیم، نفس اینکه برای هفتمین سال متوالی، مردم تورم بالای ۳۵ درصد را تحمل میکنند، خود گویای نارضایتی جدی است.
ریشه دوم به این برمیگردد که بیشتر اسرائیلیها و تا حدی آمریکاییها روی این نارضایتی عمومی حساب کرده بودند؛ بهویژه اینکه در حملهای غافلگیرکننده، ضربهای سنگین و بزرگ به سپاه ــ به عنوان نهاد اصلی مدافع نظام ــ وارد کنند، انتظار داشتند که در پی این نارضایتیها، مردم به خیابانها بیایند. اما چنین اتفاقی نیفتاد و بسیاری از افراد تأثیرگذار در عرصههای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی- حتی کسانی که در خارج از کشور بودند- دشمن و حملهکننده به ایران را محکوم کردند. در واقع، روح ملی ایرانیان بهطور کامل تبلور یافت.
البته باید توجه داشت که بخشی از این تبلور، ناشی از قدرت نظام بود که معمولاً مورد توجه قرار نمیگیرد؛ به این معنا که اگر نمیتوانستیم ۱۵ تا ۱۶ ساعت پس از نخستین حمله، سازماندهی خود را به نمایش بگذاریم و پاسخ آتش سنگین بر تلآویو و شهرهای اسرائیل بدهیم، این روح ملی به این شکل ظهور نمییافت.
در ایران، تجربههای تاریخی زیادی وجود دارد؛ مثلاً تجربه سال ۱۳۲۰ تجربهای تلخ بود. زمانی که ایران اشغال شد و پادشاه کشور به دستور نیروی مهاجم استعفا کرد، هرچند مردم نسبت به آن پادشاه منتقد و ناراضی بودند اما همراهی نکردند. قدرت نظام جمهوری اسلامی نیز در این میان بیتأثیر نبود. صحنههای جالب توجهی اتفاق افتاد؛ به عنوان مثال، با وجود اینکه بلوچها از نظام رنجش دارند و تحت تأثیر اختلافات میان سیستانیها و بلوچستانیها قرار دارند، دوستانی که از میدان گزارش میدادند، میگفتند برای نخستینبار در خیابانها بلوچها میگفتند: «ما زدیم!» یعنی وقتی موشک به خاک اسرائیل برخورد میکرد، بسیاری از جوانان منتقد سرسخت جمهوری اسلامی از اینکه ایران توانسته پاسخ دهد، احساس شعف و غرور میکردند. واقعاً در این ایام، روح ملی ایرانیان بروز یافت.
البته ممکن است از این موضوع استفاده ابزاری شود اما در دل آن، درس بزرگی نهفته است؛ وقتی از اهمیت وطن سخن میگوییم، یکی از ابعاد آن خاک است، بُعد دیگر استقلال و بُعد سوم ایستادگی در برابر بیگانه متجاوز. اینها تنها بخشی از ماجراست. بخش دیگر به فرهنگ بازمیگردد؛ همان موزاییکی از قومیتهای ایرانی. بخشی از این فرهنگ، زبان فارسی است و در ذیل آن، زبان محلی و گویشها و لهجههای گوناگون. آداب و رسوم، پلورالیسم و چندگانگی که در ایران وجود دارد، همه اینها در کنار هم، ایران و وطن را معنا میکنند.
فرهنگ شیعی را هم میتوان گفت.
بله، بخش دیگری از هویت ما نیز فرهنگ شیعی است. هیچکس نمیتواند بگوید که وطنپرستی را صرفاً باید در مقابله با یک لشکر یا کشور متجاوز خلاصه کرد. این تنها یک بُعد از ماجراست.
آقای مرعشی! به نظر شما این همبستگی یکی از همان رفتارهای غیرقابل پیشبینی و غیرقابل تصور ایرانیان بود؟ من نمیتوانم بپذیرم که اسرائیلیها، آمریکاییها و دستگاههای اطلاعاتیشان در زمان این حمله اشتباه کرده باشند. به نظرم تصورشان این بود که پس از دو سه روز کشور دچار فروپاشی میشود و مردم به خیابانها میریزند؛ مثل سالهای ۷۸، ۹۶ یا ۵۷ و مواقع دیگر. آیا این هم باز یک رفتار غیرقابل پیشبینی از سوی مردم ایران بود؟
بله، حتماً همینطور است. این موضوع واقعاً عجیب است و دشمنان نتوانستند آن را بفهمند. آنها متوجه نبودند که هرچند در داخل ایران نارضایتی و اختلاف وجود دارد اما در مقابل تهاجم خارجی، ایرانیها متحد میشوند.
برخی گفتند که این همبستگی ملی در واقع نوعی ناسیونالیسم بود و دیگر مؤلفهها مانند فرهنگ دینی را کنار گذاشتند. در مقابل، بعضیها افراط کردند و گفتند این روح ملی نبود بلکه حماسهای دینی و اسلامی بود که در مردم بروز کرد. به نظر شما این دو قابل تفکیکاند؟
اینها قابل تفکیک نیستند. وقتی از ایران سخن میگوییم باید همه جوانب آن را بپذیریم؛ یکی از آنها نیز همین اختلافات درونی است. از زمانی که در ایران زمزمههای مشروطیت آغاز شد و کشور تصمیم گرفت از نظام سنتی ناکارآمد عبور کند- نظام سلطنتی قاجار که ناکارآمدیاش در جاهای مختلفی از جمله جنگ اول و دوم ایران و روس، جنگ با انگلیسیها که منجر به جدایی افغانستان شد و حذف شخصیتهای مؤثری چون امیرکبیر و قائممقام فراهانی، خود را نشان داده بود- ایرانیها خواستار بازسازی کشور شدند که در نهایت به مشروطیت انجامید.
از آغاز مشروطه تا نهضت ملی شدن نفت، تا انقلاب اسلامی و تا پیش از فراگیر شدن نهضت امام، ما با یک واقعیت تلخ درباره کشمکش و اختلاف میان ملیون و مذهبیون مواجه بودیم. این اختلاف کمر مشروطیت را شکست. مشروطیت به دلیل اینکه نتوانست به استقرار یک دولت جامع و توانمند منتهی شود که کشور را اداره کند، رضاخان آمد و بهنوعی منجی ایران شد.
بررسی دوران رضاشاه بسیار درسآموز است. حتی مدرس، که مخالف نخستوزیری رضاخان بود و بعدها با پادشاهی او مخالفت کرد، گفته بود این آدم بهدردبخوری است و بهعنوان وزیر جنگ باید بماند. چراکه از آغاز مشروطه تا ظهور رضاشاه، ناامنی بر کشور حاکم شده بود و همه به این نتیجه رسیده بودند که یک نفر باید امنیت را برقرار کند.
در اوج نهضت ملی شدن نفت، حوادث تلخی رخ داد. از سی تیر که ملت به خیابانها آمدند و وحدت بین دکتر مصدق و آیتالله کاشانی شکل گرفت و دربار ناچار به عقبنشینی شد و مصدق را به عنوان نخستوزیر معرفی کرد تا ۲۸ مرداد که کودتا علیه مصدق شکل گرفت و هیچکس برای دفاع از او به خیابان نیامد فقط ۱۳ ماه فاصله بود. این ۱۳ ماه، دوره اختلاف بین آیتالله کاشانی- نماینده مذهبیون- و ملیون به رهبری مصدق بود و این اختلاف کمر ایران را شکست.
بهنظر من، بزرگترین هنر امام خمینی در دوران انقلاب اسلامی را میتوان در دو کلمه تعریف کرد: نخست، در دوران نهضت، امام توانست همه را با یکدیگر متحد کند. بعدها مشخص شد که امام با آقای شریعتی چندان موافق نبود اما آقای مطهری را قبول داشت. با این حال، هیچگاه امام جملهای نگفت افرادی که آقای شریعتی را دوست دارند، فاصله بگیرند. بلکه امام همواره توصیه میکرد که روحانیون در مورد دانشگاهیان و روشنفکران بدبین نباشند و به روشنفکران نیز میگفت که فکر نکنند همه روحانیون ضد توسعه و آزادی هستند. این بخش، بسیار مهم و تعیینکننده بود.
نکته دوم که امام نهادینه کرد، واژهای به نام جمهوری اسلامی بود؛ یعنی همانند دیگر جمهوریهای دنیا، مردم نهادهای آن را تعیین میکنند اما در چارچوب قوانین اسلامی. این همان آشتی میان ملیون و مذهبیون بود.
در سالهای اخیر به مشکل برمیخوردیم؟
بله، بهطور وسیع. هرآنچه که از مجلس خبرگان قانون اساسی آغاز شد و تا امروز ادامه دارد و هر آنچه که مذهبیون به پشتوانه نفوذ و قدرت امام و آقای خامنهای در دوران رهبری کسب کردند و از نزدیکیشان به ولایت فقیه و رهبری نظام بهره گرفتند تا ملیون را به حاشیه برانند، همه اینها به کشور آسیب رساند.
شما میخواهید این دو گروه را به اصلاحطلبان و اصولگرایان تقسیم کنید؟
اصلاً نمیخواهم اصولگرا و اصلاحطلب بگویم، موضوع فراتر از این تقسیمبندیهاست. حتی بسیاری از اصلاحطلبان ما نیز وقتی قدرت در اختیارشان بود همان رفتارهایی را انجام دادند که اصولگرایان میکردند.
مگر آقای محتشمی بهعنوان یک شخصیت چپگرا که وزیر کشور هم بود از امام برای نهضت آزادی نامه نگرفت؟ اینها که دیگر چپ و راست نداشت. چه چپ و چه راست غلبه اسلامخواهی بر نگاه ملی به تدریج ما را به نقطهای رساند که امروز در آن قرار داریم. ما شاخصهایی داریم. مثلاً در سالهای اخیر بهویژه پس از سال ۱۴۰۱ که واقعه مهسا رخ داد، تیم ملی فوتبال ایران در مقابل آمریکا بازی کرد. عدهای در ایران از پیروزی آمریکا خوشحال شدند! این واقعاً یک فاجعه است. اما در جریان حمله اسرائیل، فرصتی ایجاد شد که روح ملی دوباره زنده شود.
منظورتان ناسیونالیسم است؟
نه، من نمیگویم ناسیونالیسم؛ بلکه منظورم روح ایرانی است.
روح ایرانی با همه مختصاتش؟
بله با تمام مختصات. در این روح ایرانی، اهل سنت حضور دارند، شیعیان با اکثریت حضور دارند… . اقلیتها هستند. گفتوگوی تمدنها هست، ایستادگی در برابر دشمن هست. مردم از داشتن قدرت موشکی مشعوف و از مصالحه نیز خرسند میشوند. این روح ایرانی خود را نشان داد. این روح، ملیگرایی افراطی نیست که در برابر مذهبیون قرار بگیرد اما قطعاً از اینکه مذهبیون از قدرت رهبری و نظام جمهوری اسلامی استفاده کنند و در نتیجه جمهوریت را تضعیف کنند، ناراضی است.
از ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ که ۹۸ درصد مردم ایران به جمهوری اسلامی رأی دادند- البته با دریافت و تصور آن زمانشان از جمهوری اسلامی نه با درک امروزی از جمهوری که در آن ۶ فقیه سرنوشت کشور را با آری یا نه مشخص کنند- خواسته این بود که جمهوری واقعی برقرار باشد؛ جمهوریای که مقررات دین را رعایت کند و به اعتقادات مردم احترام بگذارد. اکنون ما در مقطعی هستیم که ۴۵ سال تجربه داریم؛ از آغاز جمهوری اسلامی تا امروز ۴۵ سال تجربه پشت سر ماست.
آقای مرعشی! یکی از اهدافی که گفته میشد اسرائیلیها در جنگ دنبال میکردند، بحث تجزیه ایران بود. آیا این خطر را جدی میدانید؟
خیر، تجزیه ایران جدی نیست. دو موضوع جدی نیست: اول، تجزیه ایران.
جدی نیست، یعنی چه؟
یعنی حتی اگر- خداینکرده- جمهوری اسلامی هم سقوط کند، ایران تجزیه نمیشود. دلیلش این نیست که ظرفیت تجزیه در ایران وجود ندارد بلکه به این خاطر است که قدرتهای اصلی جهان تصمیم گرفتهاند که جغرافیای منطقه ما تغییر نکند. اگر قرار بود تغییری رخ دهد، در اوج ضعف دولت مرکزی در عراق، زمانی که کردها رفراندوم برگزار کردند و ۹۸ درصد رأی به استقلال کردستان دادند همان موقع باید عملی میشد. اما ایران، ترکیه، عربستان، اروپا و آمریکا همگی متحد شدند تا کردها را از این تصمیم منصرف کنند.
هر نوع تغییری در جغرافیای ایران، اثراتش را در کل خاورمیانه میگذارد و با این تغییر نه آمریکاییها موافقاند نه اروپاییها، نه کشورهای عربی، نه ترکیه و نه پاکستان.
آیا اسرائیلیها موافق هستند؟
اسرائیلیها دلشان میخواهد اما تعیینکننده نیستند. آنها از یک کشور مقتدر مثل ایران که تنها کشور مستقل منطقه باقی مانده، میترسند. مصر کجاست؟ سوریه، اردن و دیگر کشورها کجا هستند؟ زمانی که اتحادیه عرب نمیتواند پس از سقوط بشار اسد حتی کمترین فشار را به اسرائیل وارد کند که زیرساختهای سوریه را شخم نزند، جهان عرب کجاست؟ چیزی به نام «جهان عرب» وجود ندارد. کشورهایی با زبان عربی، اقتصاد قوی و رفاه اجتماعی دارند اما آن حمیت، غیرت و هویت عربی کجاست؟ دیگر وجود ندارد. اسرائیل کوچکتر از آن است که بتواند درباره ایران حرف بزند.
یکی اراده بینالمللی است. مورد دوم چیست؟
یکی همان تجزیه است که گفتم دنیا موافق آن نیست. مثلاً پاکستان موافق نیست چون ممکن است با تجزیه بلوچستان مواجه شود. عراق نیز مخالف است چراکه مساله کردستانش دوباره مطرح میشود. ترکیه مخالف است چون مرزهای کردیاش دچار آشفتگی خواهد شد. روسیه، آمریکا و کشورهای عربی هم مخالفاند بنابراین، این اتفاق نخواهد افتاد.
خود همبستگی ملی ایرانیها چطور؟
همبستگی ملی ایرانی در شرایطی که حکومت مرکزی ضعیف شود، ظرفیتهایی- نه خیلی قوی- اما نشانههایی از آن در برخی قومیتها وجود دارد. ولی در مجموع شدنی نیست. به نظر من، خطری به نام تجزیه ایران وجود ندارد.
موضوع دوم که باز هم نکتهای مثبت برای ماست، این است که حتی با فروپاشی جمهوری اسلامی، بسیاری از کشورهای جهان با آن مخالفاند. همان ترکیبی که با تجزیه ایران مخالفاند با فروپاشی جمهوری اسلامی نیز موافق نیستند چراکه چنین فروپاشیای فقط به ایران محدود نمیماند و کل خاورمیانه را دچار آشفتگی میکند که هیچکس قادر به مهار آن نخواهد بود.
مثلاً آمریکا و ناتو به افغانستان لشکرکشی کردند، طالبان را سرنگون ساختند، ما نیز با آنها همراه شدیم. نیروهای جبهه شمال وارد شدند، دولت مستقر شد، قانون اساسی نوشته شد؛ اما نتوانست اداره کند و پس از ۱۰ تا ۱۵ سال، دوباره طالبان بازگشت. استقرار نظامهای جدید به این سادگی نیست.
بهرغم تمام مشکلات و محدودیتهایی که در ایران وجود دارد، ما برگهای خوب و مثبتی هم داریم. اولین برگ در عرصه داخلی است: بعد از اینکه مردم ایران با شرافت، عظمت و زیبایی از سرزمینشان در برابر دشمن متجاوز دفاع کردند و اینگونه یکپارچه وارد میدان شدند من یک متنی دیدم که به رئیس موسسه فرهنگی سپاه (اوج) منسوب بود که از اصلاحطلبان، اصولگرایان، عبدالکریم سروش و بسیاری دیگر تجلیل کرده بود که چقدر مردانگی نشان دادند و در شرایط سخت پای کشور ایستادند. این ظرفیت خود را نشان داد. ۴۵ سال تجربه هم پشت سر ماست.
ما باید این مساله را سادهسازی کنیم. باید بپذیریم که حسین شریعتمداری- با اینکه ممکن است ما از او خوشمان نیاید- نماینده بخشی از جامعه است که مانند او فکر میکنند. یا عدهای مثل آقای جلیلی فکر میکنند. عدهای هم مانند آقای خاتمی، یا دکتر سروش، یا حدادعادل فکر میکنند. باید بپذیریم که همبستگی ملی صرفاً در حد سخنرانی و برنامه تلویزیونی کافی نیست؛ بلکه باید نهادینه شود.
چگونه به خطر میافتد؟
زمانی که فقط در حد شعار باقی بماند و از آن عبور کنیم.
همین افرادی که شما نام بردید، میتوانند هم عامل همبستگی باشند و هم عامل تفرقه.
باید بپذیریم که هر فرد به اندازه وزن اجتماعی خود حق اظهارنظر و نفوذ دارد. ما باید سیاست چندوجهی را بپذیریم. کشور را نمیتوان بر مبنای یک تفکر ۲۰ درصدی اداره کرد.
حتماً باید جنگی رخ میداد تا این موضوع را متوجه شویم؟
نه، قبلاً هم متوجه شده بودیم ولی به آن عمل نکردیم. الان هم لزوماً نیاز به جنگ نبود اما این جنگ تلنگری وارد کرد. به نظر من، اگر به این جمعبندی برسیم که ایران برای ما مهم است- چنانکه در عزاداریهای امسال، نوحههایی برای ایران خوانده شدـ این موضوع کاملاً هماهنگ بود. اباعبدالله نیز برای عزت جنگید و ما نیز برای عزت به میدان آمدیم. آن نوحهها نیز در راستای عزت ایران بودند.
حالا که به این نقطه رسیدیم، باید آن را نهادینه کنیم؛ یعنی اجازه دهیم نهادهای مؤثر سیاسی و اجتماعی، نظیر احزاب، شکل واقعی به خود بگیرند و نحلههای فکری به اندازه وزنشان کرسی داشته باشند. مجلس ۲۹۰ کرسی دارد؛ سهم آقای شریعتمداری و دوستانش شاید ۱۵ کرسی باشد، پس همان را به آنها بدهیم. قرار نیست اداره مملکت را به این گروه بدهیم چون اکثریت نیستند. اجازه دهیم اکثریت و اقلیت شکل واقعی خود را پیدا کنند و همبستگی ملی نهادینه شود.
مساله دوم در مواجه با مسائل خارجی است. ما باید کاملا واقعبینانه از ایران دفاع کنیم و نه دچار خود کمبینی شویم و احساس ضعف کنیم و نه احساس غرور کنیم. یعنی بگوییم ما ضعیف هستیم و مجبوریم جاهایی کوتاه بیاییم و تسلیم شویم و نه اینکه آنقدر احساس قدرت کنیم که خدای نکرده کشورمان دچار جنگ شود.
منظورتان مذاکره است؟
بله، حتماً مذاکره. اما مذاکرهای که در آن پیامی روشن به دنیا بدهیم. در واقع، حمله آمریکا و اسرائیل نه به ایران بلکه به دیپلماسی بود. در زمانی که ایران در حال مذاکره و گفتوگو بود این حمله صورت گرفت.
پس دیگر دلیلی برای مذاکره نیست؟
هیچوقت کارها صفر و صدی نیست. این نیست که اگر ما در مقطعی با خیانت به دیپلماسی و ملت ایران مواجه شدیم، بگوییم خب ما رفتیم؟ اینگونه نتیجهای حاصل نمیشود. باید از این ابزار به عنوان یک برگ در مذاکرات استفاده کنیم و میکنیم. اینگونه نیست که به سادگی به میز مذاکره بازگردیم بلکه باید معلوم شود که آقای نتانیاهو، آقای ترامپ شما به مذاکره خیانت کردید و باید هزینهاش را بدهید.
همین باید در مذاکره مطرح شود؟
همین را در گفتوگو باید گفت غیر از این نمیشود. یعنی اینکه ما فحش بدهیم و آنها فحش بشنوند، نباشد. مساله این است که ایران کشوری با سابقه تاریخی و تجربههای ملی فراوان است. از دید من، جنگ اخیر شباهتهایی با جنگ اول ایران و روس دارد. ما در صنایع دفاعی پیشرفتهایی مانند موشک، پهپاد و… داشتیم و این سرمایهگذاریها عالی بود و باید تقویت شود. اما دنیا در این جنگ سطح جدیدی از تکنولوژی را نشان داد. ما هنوز در حال بررسی هستیم که چرا در همان ساعات ابتدایی جنگ، برخی از فرماندهان عالیرتبهمان را از دست دادیم. آیا آنها مسلط بودند؟ آیا دشمن نفوذ کرده بود؟ این نفوذ، نفوذ چند مهاجر افغان نیست. ممکن است چند نفر را در کف خیابان اجیر کنند و به آنها بگویند فلان چیز را به فلان جا ببرند بدون اینکه بدانند آن چیست؛ فقط جابهجا کردهاند و پولشان را گرفتهاند.
اینکه عالیترین فرماندهان ما در تهاجم اول اسرائیل شهید شدند، مسالهای نیست که با گذاشتن نام «شهدای اقتدار» حل شود. ابتدا انتخاب عنوان «شهدای اقتدار» اشتباه بود. پس چرا حرف بیاساس میزنید؟ آنها شهدای مظلومیت ایران بودند اما این اقتدار نیست که عالیترین فرماندهان شما در هجوم اول دشمن شهید شوند. چه کسی گفته این اقتدار است؟ این ضعف است.
اگر ندانیم کجا ضعف و کجا قدرت داریم، نمیتوانیم آن را اصلاح کنیم. بله، فرماندهان ما مظلومانه شهید شدند و شهدای مظلومیت ایران درست است. چنین اتفاقی در جنگ اول میان ایران و روسیه هم رخ داد.
در دوره قاجار؟
بله در دوره قاجار، قبل از این جنگ، عشایر را جمع میکردند و هرکس با اسلحه خودش میآمد؛ ممکن بود در جنگ ۱۰ نوع تفنگ مختلف وجود داشته باشد و هر کس با لباس خودش حاضر بود. اینها نه پشتیبانی داشتند و نه آذوقه و سازمان تدارک و لجستیک؛ فقط میجنگیدند و هر چه میشد، میشد.
یک مرتبه عباس میرزا که حاکم تبریز و فرمانده جنگ بود با یک لشکری کلاسیک با سربازان آموزشدیده، یونیفورم، توپ جنگی، پشتیبانی، آذوقه و ذخیره مهمات و تفنگهای یکدست و سازمانیافته مواجه شد. به عباس میرزا اولین اصلاحطلب ایران میگویند. وی وقتی در جنگ اول با روسیه ایران باخت و منجر به قرارداد گلستان شد، متوجه شد ایران از دنیا عقب افتاده و قبل از امیرکبیر وارد پروسه اصلاحات شد. در آنجا اتفاق دوم رخ داد و الان ما باید پیشگیری کنیم که آن اتفاق دوم نیفتد.
یعنی تداوم جنگ؟
بله، جنگ دوم شد. ایرانیها احساس بدی داشتند چون بخشی از خاکشان را از دست داده بودند. اما خوشبختانه ما الان حتی یک متر از خاک کشورمان را نه در جنگ تحمیلی عراق و نه جنگ تحمیلی اسرائیل و آمریکا از دست ندادهایم و همه چیز سر جای خودش است.
ایرانیها ناراحت بودند. فتحعلیشاه تحت تاثیر افکار عمومی به تبریز رفت، بزرگان را جمع کرد و پرسید: «چه کنیم؟ بجنگیم یا به قرارداد گلستان قانع باشیم؟» همه گفتند باید بجنگیم. یک جوان ۲۳-۲۲ ساله به نام قائممقام فراهانی از فتحعلیشاه پرسید: «ایران چند کرور خراج دارد؟» شاه گفت ۲۰ کرور؛ یعنی هر کرور معادل ۵۰۰ هزار تومان میشد. قائممقام پرسید: «روسیه چند کرور خراج دارد؟» شاه گفت ۵۰۰ کرور. قائممقام گفت: «قربان، کشوری که ۲۰ کرور خراج دارد با کشوری که ۵۰۰ کرور خراج دارد، وارد جنگ نمیشود».
او را تف و لعن کردند و فتحعلیشاه او را از تبریز به خراسان تبعید کرد. جنگ شروع شد که منجر به قرارداد ترکمنچای شد؛ قراردادی مثالزدنی به عنوان بدترین قرارداد و بخشی دیگر از ایران به دنبال آن جدا شد. قدرت موشکی ما در این جنگ مایه سربلندی شده است. یعنی اگر نمیتوانستیم اسرائیل را محکم بزنیم، اسرائیل کشوری نبود که جنگ را شروع کند و به آتشبس رضایت دهد. تا الان در تاریخ جنگهای اعراب و اسرائیل چنین چیزی دیده نشده است.
در مساله غزه هم که سه ماه بر سر غذا بحران پیش آمد تمام اروپا، کشورهای عربی و هیأت حاکمه آمریکا به نتانیاهو فشار آوردند که اجازه دهد به مردم غذا برسد اما او برای مدت طولانی راه را باز نکرد و با ابزار غذا از فلسطینیها انتقام گرفت.
اینکه اسرائیل به پیشنهاد آمریکا بلافاصله جواب مثبت داده و آتشبس برقرار شده، نشانه موفقیت ماست اما همه مساله نیست. البته ما نباید فکر کنیم این یعنی برتری مطلق نظامی ما؛ اینگونه نیست و باید سریع این واقعیت را بپذیریم. اسرائیل خودش نیست؛ آمریکا و اروپا پشت سرش هستند. یکی از رهبران اروپا اخیراً گفته اگر اسرائیل نبود ما باید آن را ایجاد میکردیم. یعنی از ۱۱۰ هزار میلیارد دلار تولید ناخالص دنیا 40 درصد پشت اسرائیل است.