اخبار

روایت فائزه هاشمی از اولین رئیس جمهوری که مشاور زن داشت

ستاره غیر فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعال
 

زینب صفری؛ فائزه هاشمی، دختر آیت الله در این گفت وگو به بررسی اندیشه های آیت الله در حوزه زنان پرداخته است. نگاهی که آیت الله هاشمی در خصوص زنان داشت، برابری آنان با مردان و نیز اینکه چگونه با دختران خود روبه‌رو می‌شد. مثلا او با مواضع جنجالی فائزه چه برخوردی داشت. چقدر او را در بیان نظراتش آزاد می‌گذاشت و چگونه از وی در برابر برخی مصائب محافظت یا حمایت می‌کرد. فائزه در این گفت‌وگو از روزهایی سخن می‌گوید که در مجلس پنجم نماینده‌ی تهران بود و بحث دوچرخه‌سواری زنان را مطرح کرد و خواست این امر به یک اتفاق عمومی و همگانی بدل شود. می‌گوید که :«خود من شب‌ها در خیابان دوچرخه سواری می‌کردم و همین موضوع باعث واکنش‌های بسیار تندی علیه من شد.» یا تعریف می‌کند که وقتی درخواست انتشار روزنامه را داد با این درخواست مخالفت شد. او نزد آیت الله رفت و پرسید که چرا وزارت ارشاد وقت به وی اجازه‌ی انتشار روزنامه را نمی‌دهد و طبعا بعد از طرح این مساله مجوز روزنامه وی صادر شد. این گفت‌وگو را بخوانید:

 

شما به عنوان یک سیاست‌مدار و فعال حقوق زنان همیشه نقدهایی به وضعیت فعلی زنان در ایران دارید. از طرفی فرزند آیتالله هاشمی هستید که ایشان به‌عنوان رئیس‌جمهور، رئیس مجلس و رئیس مجمع و... بخش مهمی از این عملکرد چهل ساله بعد از انقلاب هستند. ایشان چقدر در ایجاد یا تداوم موانع پیشروی زنان نقش داشته و چقدر در بهبود شرایط آنان موثر بوده است؟

من قبل از اینکه وارد نقش ایشان در جامعه شوم، می‌خواهم درباره نقش ایشان در خانواده صحبت کنم. ما در خانواده خودمان دو دختریم و سه پسر و من یادم نمی‌آید مورد تبعیض واقع شده باشیم. یعنی چون دخترم، به برادرم حقوق بیشتری داده شده باشد. نگاه مامان هم همین طور بود. تا یادم می‌آید، برابری بین ما بود و من احساس تبعیض نکردم که چون دخترم با محسن، یاسر یا مهدی فرق دارم. حتی یادم هست یک سال که بابا زندان بود و ما دانش‌آموز بودیم من کاری کردم که محسن به من اعتراض کرد. مامان واکنش نشان داد و گفت مگر تو سرپرست خانواده هستی؟! درحالیکه در خانواده‌های سنتی و اکثر خانواده‌های ما، پسر به خصوص اگر بابا نباشد، همه‌کاره‌ی خانواده است و هر جور بخواهد عمل می‌کند ولی ما اینطور بزرگ نشدیم و الان هم همین است.

مثلا الان در بحث تقسیم ارث شما ارث برابر داشتید؟

بله. اتفاقا جالب است که بعد از بابا، برادرها ارث را برابر تقسیم کردند، البته بین پسرها و دخترها و مامان، البته این تصمیم پسرها بود چون آنها طبق قوانین سهم بیشتری داشتند. تصمیم ما نبود. ما گفتیم چه شد شما تصمیم گرفتید ارث را برابر تقسیم کنید. آنها هم به شوخی به ما دخترها گفتند شما دو تا ارث را برابر تقسیم کردید چون همه می‌گویند این دو تا مرد خانواده‌اند. می‌خواهم بگویم نگاه خانوادگی ما این بوده که نشان از تفکر بابا و مامان در تربیت فرزندان است.

این موضوع وصیت آیت‌الله هاشمی بود؟

در نگاه بابا برابری بود ولی نشنیدم و یادم نمی‌آید بابا در این قضیه چیزی گفته باشد. پسرها خودشان تصمیم گرفتند این کار را بکنند.

در بعد اجتماعی چطور؟

در فعالیت‌های قبل و بعد از انقلاب، بابا هیچوقت مانعی برای ما دخترها نبود. برعکس، هروقت هم ما کاری می‌کردیم (حالا نمی‌گویم بابا ما را تشویق می‌کرد و می‌گفت باریکلا برو این کار را بکن) حمایت می‌کرد. وقتی من وارد ورزش بانوان شدم، مسائل و مشکلات را می‌گفتم، بابا حمایت می‌کرد. این خودش من را غیرمستقیم تشویق می‌کرد که من کار درست را انجام می‌دهم و بابا موافق است که من این کارها را بکنم. بالاخره کمک می‌کرد اگر مشکلی وجود دارد حل شود یا توصیه‌هایی که در زمان ریاست‌جمهوری‌اش به کابینه در رابطه با ورزش بانوان استاندارها، شهردارها، مدیران و.... داشت، نشان‌دهنده‌ی این بود که ایشان اعتقاد دارد باید وضعیت بانوان ارتقا پیدا کند. اصلا بعد از انقلاب اولین مقامی که زن‌ها را وارد سیستم اداری کرد بابا بود. چون اولین رئیس‌جمهوری بود که مشاور زن برای خودش انتخاب کرد. بعدا در دوران آقای خاتمی این مشاور به معاون تبدیل شد که هنوز هم ادامه دارد.

در این تصمیم شما یا بقیه خانواده نقش داشتید؟
در موضوع انتصاب یک مشاور زن فاطی نقش داشت و این موضوع را دنبال می‌کرد که نیاز است فردی برای زنان فکر کند، برای زنان برنامه‌ریزی کند و با توجه به تبعیض‌هایی که وجود دارد این اتفاق باید بیفتد. من نقش خانواده را خیلی بالا می‌دانم. اینطور نبود که بابا با ما مشورت کند ولی بالاخره ما یکی از پل‌های میان جامعه و ایشان بودیم. چون ما همه‌جا حضور داشتیم؛ اینطور نبود که خودمان را ایزوله کنیم و با کسی تماس نداشته باشیم. همه جا خودمان می‌رفتیم و کارهایمان را می‌کردیم، حرف‌ها را می‌شنیدیم، آدم‌ها مراجعه می‌کردند، مشکلاتشان را می‌گفتند. مامان هم ارتباطات اجتماعی قوی‌ای داشت و در جریان خیلی چیزها قرار می‌گرفت. در برنامه‌های مختلف شرکت می‌کرد، به دیدار خانواده‌های شهدا، جانبازان و اقشار مختلف می‌رفت. هرجا می‌رفت، مسائلی که می‌دید و می‌شنید مرتب به بابا انتقال می‌داد. فلانی این را گفته، در آرایشگاه، آن خانم این را گفته، یا مثلا فلانی را دستگیر کردند بدون هیچ دلیلی و... هر شب که بابا می‌آمد خانه مامان، دائم به او اعتراض می‌کرد که چرا فلان کار انجام شده؟ ما انقلاب نکردیم که اینطور شود یا چرا به فلانی ظلم می‌کنند، چرا آن اتفاق افتاده، چرا گرانی شده و.... هرشب همین داستان‌ها بود. خود ما هم هروقت می‌رفتیم به آنجا، بیشتر حرفهای‌مان همین مسائل بود. مشکلاتی را که بود، مطرح می‌کردیم و بابا هم با سعهی صدر گاهی وقت‌ها جواب می‌داد و می‌گفت نه شما اشتباه می‌کنید، اینطور نبوده یا گاهی نمی‌دانست ماجرا چیست، زنگ می‌زد، دنبال می‌کرد، اطلاعات می‌گرفت، به ما پاسخ می‌داد، اگر راست می‌گفتیم دنبال می‌کرد که آن کار انجام شود و آن خطایی که بوده برطرف شود. همیشه مثبت بود.
نکته‌ی دیگر اینکه بابا هر جا که می‌رفت و ما با او همراه می‌شدیم (حالا من کمتر با بابا همراه می‌شدم ولی فاطی و مامان خیلی جاها همراه بابا بودند) نمی‌گفت چون شماها زن هستید با من نیایید یا در این جلسه نباشید. یعنی برایش فرقی نمی‌کرد یا در سفرها اصرار داشت همه‌ی خانواده همراهش باشیم و هیچوقت ما زن‌ها را قایم نمی‌کرد جایی که دیگران نبینند. یعنی ما در جلسات کنار بابا بودیم، حرف می‌زدیم، مثلا طرف یک چیزی می‌گفت، ما جواب می‌دادیم و بابا هیچوقت نقد نمی‌کرد که تو چرا جواب دادی. به صورت طبیعی، حتی بعد از انقلاب، در خانواده، در جلسات، در مسائل کشور، همه‌جا بودیم؛ من بیشتر دنبال کارهای خودم بودم. هروقت مشکل داشتم می‌آمدم پیش بابا و درباره این مسائل حرف می‌زدم. خیلی عادی، محسن، فاطی، همه کنار هم بودیم. شما ببینید خانواده سنتی اسم زن را نمی‌آورند، به‌خصوص بعضی از خانواده‌های علما یا آن‌هایی که خیلی مثلاً مذهبی‌تر یا سنتی‌ترند اسم دخترهای‌شان را نمی‌آورند؛ ولی بابا اینطوری نبود. شما کتاب خاطرات بابا را هم ببینید نوشته فاطی، فائزه، عفت فلان کار را انجام دادند یا اینجوری گفتند.
بابا اولین مقامی بود که بعد از انقلاب مامان او را به‌عنوان یک مقام رسمی در سفرهای خارجی و داخلی همراهی می‌کرد. ضمن اینکه ملاحظاتی نیز داشت. من فکر کنم بالاخره نگرانی‌هایی هم داشت که اگر خیلی هم بخواهد جلو برود، داخل کشور خیلی‌ها به این قضیه اعتراض کنند و واکنش نشان دهند. اما تا جایی که می‌توانست این تابوهای ساخته‌شده پس از انقلاب را می‌شکست. به‌نظر من این کارها هم جزو اعتقاداتش بود و با برنامه انجام می‌داد که آن رفتارهای مصنوعی را که بعد از انقلاب ایجاد شده، از بین ببرد.

در حوزه زنان چه نقدی به ایشان دارید؟

شاید می‌توانست بعضی کارها را انجام بدهد، مثلا یکی دو وزیر زن یا استاندار زن انتخاب می‌کرد. آن زمان مردهای ما نیز مثل زن‌ها تجربه‌ای نداشتند و مشابه هم بودند، ولی بعد کمکم این فاصله زیاد شد. مردان بیتجربه با قرار گرفتن در مدیریت‌ها و با آزمون و خطا تاحدودی راه افتادند ولی زنان ما همان‌گونه ماندند. البته از آن طرف هم ممکن بود اگر آن زمان این کارها را انجام می‌داد، مورد اعتراض واقع می‌شد که همان هم شکست می‌خورد یا مورد دیگر برابری قوانین میان زن و مرد است. چون دوره‌ای در مجلس بود، شاید می‌توانست در این حوزه گام‌هایی بردارد.

آن زمان حداقل از طرف شما این مطالبه مطرح شد؟ اصلا در ذهنتان چنین چیزی بود؟

نه من که مطمئنا این چیزها را نمی‌دانستم. چون فعالیت من از ورزش بانوان، آن هم تصادفی شروع شد، بعد کمکم خودمان مطلع شدیم، دیگران مراجعه کردند، مسائل را گفتند، یا نماینده مجلس شدم و در جریان نابرابری‌ها قرار گرفتم. موقعی که ایشان رئیس مجلس بود، حداقل من که در ذهنم این چیزها نبود. خود جامعه هم شاید آن موقع چنین مطالبه‌ا‌ی نداشت. بالاخره جنگ بود، اوایل انقلاب بود، شرایط شرایط دیگری بود، این مطالبات هم کمکم به مرور زمان ایجاد شد.

جلوتر که آمدید چطور؟ به‌هرحال ایشان در مجمع هم میتوانست سیاست‌هایی در جهت مشارکت بیشتر و بهتر زنان دنبال کند یا در دانشگاه آزاد ما هیچوقت رئیس دانشگاه زن نداشتیم...

خب ما چند سال است که سهمیه سی درصدی می‌پردازیم. بابا آن موقع هنوز در قید حیات بود. چون یکی از چیزهایی که من مرتب به بابا غر می‌زدم، همین بود که بابا چرا حداقل در دانشگاه آزاد یک رئیس دانشگاه زن نداریم. نمی‌شود زن‌ها درس بخوانند، بیایند بالا و بعد درجا بزنند و همه سمت‌های مدیریتی مال مردها باشد. اما بابا معتقد بود این باید به‌صورت طبیعی و براساس توانایی‌های فردی خود زنان اتفاق بیفتد؛ اما ما بحث می‌کردیم که تا نگاه مردانه حاکم است، نمی‌شود؛ باید فشاری پشت این قضیه بگذاریم. خودمان به این نتیجه رسیدیم که باید سهمیه ایجاد شود. بدون سهمیه فایده ندارد چون حتی نمایندگان زن مجلس هم در هر دوره کمتر می‌شدند. بالاخره بابا هم پذیرفت که باید سهمیه باشد و سهمیه برای زنان را جزو سیاست‌های کلان انتخابات در مجمع مطرح کرد. اما در مجمع رأی نیاورد، یک رأی یا دو رأی کم آورد. بابا می‌دانست که زمینه تصویب چنین ایدههایی وجود ندارد که زودتر این قضایا را شروع نکرد. همین الان مجلس را هم ببینید در کنارش شورای نگهبان را داریم. این همه نمایندههای ما تلاش میکنند، کدامیک از قوانین درست میشود؟ سیستم طوری چیده شده که امور دست یک نفر و دو نفر نیست. بنابراین اینجور نیست که فکر کنیم اگر بابا یک کاری میخواست بکند قطعا می‌توانست. شما ببینید همان برنامه‌ی تعدیل اقتصادی که بعدا آقای احمدی‌نژاد به‌عنوان هدفمندی یارانه‌ها با بدترین روش انجام داد و همه چیز را نابود کرد. بابا آن را در دورهی اول ریاست‌جمهوری‌اش شروع کرد، اما چپ و راست با همدیگر متحد شدند و جلوی این برنامه را گرفتند. در دولت دوم بابا مجبور شد سرعتش را کم کند و بعد هم متوقفش کند. یعنی اینطور نبود که فکر کنیم آقای هاشمی مرد قدرتمند نظام بود و هرکار دلش می‌خواست می‌توانست بکند. افکار او هم مخالفانی داشت و به عنوان رئیس مجلس یا رئیس‌جمهور و رئیس مجمع آنقدر قدرت نداشت که هرکاری می‌خواست انجام دهد.

فعالیت‌های شما در مجلس پنجم خیلی سروصدا داشت و برخی مواضع شما برای خیلی‌ها پذیرفته‌شده نبود. آن زمان شما چقدر با آیت‌الله هاشمی مشورت می‌کردید؟ در مواقعی که مواضع شما جنجالی می‌شد، ایشان چه برخوردی با شما داشت؟ اصلا با مشورت با ایشان کاندیدای مجلس شدید؟

همیشه مشورت گرفتنم از بابا کلی بود. یعنی کلی درباره موضوعی با بابا صحبت می‌کردم، گاهی موافق بود گاهی هم نظراتی می‌داد و افکار من را اصلاح می‌کرد، یا نه گاهی من او را متقاعد می‌کردم که فکر من این است؛ در نهایت آن فکر کلی را که از بابا می‌گرفتم دنبال می‌کردم. دیگر اینکه دقیقه به دقیقه سؤال کنم که این کار را بکنم، اینجا بروم، این حرف را بزنم یا نه اینطور نبود.  دیگر اینکه من برای کاندیدا شدن با بابا مشورت نکردم. یعنی برایم سخت بود که موضوع را بگویم. چون می‌دانستم اگر بگویم بابا می‌خواهم نماینده بشوم، حتما می‌پرسید چرا فکر می‌کنی به درد نماینده شدن می‌خوری و من باید از خودم تعریف می‌کردم که این ویژگی‌ها را دارم، این توانایی‌ها را دارم، اینطور و آنطور هستم. خجالت می‌کشیدم از خودم حرف بزنم. ماجرا اینطور بود که وقتی کارگزاران تاسیس شد آقای مرعشی به من زنگ زد که می‌خواهیم تو هم جزو لیست ما باشی، کاندیدا می‌شوی؟ گفتم می‌آیم، مشکلی ندارم. اتفاقا اعتقاد دارم که باید بیایم. چون آن موقع مجلس چهارم، مرتب جلوی برنامه‌های بابا مانع‌تراشی می‌کرد و من فکر می‌کردم اگر مجلس، مجلس همراهی با رئیس‌جمهور که بابا بود بشود، طبیعتا برنامه‌های بابا بهتر عملی می‌شود. من خیلی به تفکرات بابا اعتقاد داشتم. الان هم اعتقادم این است که اگر واقعا تفکرات بابا اجرایی می‌شد و چپ و راست اینقدر مانع نمی‌گذاشتند، الان در مسیر توسعه واقعی قرار گرفته بودیم و ایران گلستان بود.

خلاصه آقای مرعشی که گفت، گفتم بله و فکر می‌کنم در مجلس مفید خواهم بود ولی اگر بابا موافق باشد، خودت باید صحبت کنی. آقای مرعشی با بابا صحبت کرده بود و من برای مجلس کاندیدا شدم.

برخورد ایشان با مواضع جنجالی شما چطور بود؟ مثلا وقتی بحث دوچرخه‌سواری زنان را مطرح کردید و اعتراض‌برانگیز شد، واکنش ایشان چه بود؟
جالب است بدانید که دوچرخه‌سواری بانوان را من هیچوقت اینگونه مطرح نکردم. در مجلس هم دنبال نمی‌کردم. اما جریان آن چه بود؟ دو سه سال قبل از اینکه برای مجلس کاندیدا شوم، سمیناری را شهرداری تهران با عنوان دوچرخه، وسیله حمل‌ونقل برگزار کرد. هدف کاهش ترافیک، آلودگی هوا و رفع مسائل و مشکلات و کم‌تحرکی مردم بود. من را هم دعوت کردند تا درباره دوچرخه‌سواری بانوان حرف بزنم. آنجا گفتم که اگر قرار است دوچرخه وسیله حمل‌ونقل باشد، پس باید عمومی باشد، نمی‌شود فقط برای مردان برنامه‌ریزی کنیم، اگر می‌خواهید این طرح موفق باشد باید زنان، دختران، کودکان، مردان و همه در آن دیده شوند. این روز این حرف در روزنامه‌ها چاپ شد، عکس‌ا‌‌‌لعملی هم نداشت. اما من که کاندیدا شدم یعنی دو سال بعد، انصار حزب ا... یادشان افتاد و این را برای تخریب من علم کردند. درواقع این ماجرا کار تبلیغاتی انصار حزب ا.. بود، نه من. چون اصلا دوچرخه‌سواری منع قانونی نداشت که من بخواهم آن را آزاد کنم. مطالبه جامعه هم نبود. هر کسی می‌خواست، دوچرخه‌سواری می‌کرد. حالا حرفشان چه بود؟ گفتند دوچرخه‌سواری را با چادر نمی‌شود انجام داد. با لباس بلند هم نمی‌شود، با شلوار گشاد و بلند هم نمی‌شود، چون همه اینها لای زنجیر گیر می‌کند. همینطور کم کردند و کم کردند تا رسیدند به اینکه خانم هاشمی منظورش این است که زنان باید بی‌حجاب باشند و دوچرخه‌سواری کنند؛ چون دوچرخه با حجاب نمی‌شود.

خودتان دوچرخه‌سواری می‌کردید؟
بله، من آن دوران شب‌ها در خیابان‌ها دوچرخه‌سواری می‌کردم یا هر دفعه که کیش یا جاهای دیگرمی‌رفتیم.

چادرتان را برمی‌داشتید؟
بله، با مانتو و روسری بودیم. خلاصه اینکه انصار حزب‌ا‌لله روی این قضیه مانور شدید داد. این به گوش مردم رسید. من هر جا برای سخنرانی تبلیغاتی انتخابات می‌رفتم، پر از دخترها و پسرهای جوان می‌شد. اولین سؤالی هم که می‌پرسیدند این بود که دوچرخه‌سواری آزاد می‌شود؟ بنابراین دوچرخه‌سواری از اینجا به یک موضوع کلان در سراسر کشور تبدیل شد. عدو شود سبب خیر/گر خدا خواهد! من مرهون تلاش آنها هستم. همین کار، جاذبه‌ای شد برای دخترهای جوان که به این قضیه علاقه‌مند شوند و به من رای بدهند تا دوچرخه‌سواری آزاد شود. هر جا سؤال می‌کردند من توضیح می‌دادم که دوچرخه‌سواری ممنوع نیست. همین الان هم می‌توانید دوچرخه‌سواری کنید. ولی جریان را برای آنها می‌گفتم و این که از لحاظ شرعی هم اشکال ندارد.

آقای هاشمی هم هیچ موقع ممانعتی نداشتند در این موضوع؟
نه، اصلا این قضیه چیزی نبود که کسی بخواهد در مقابل آن ممانعتی کند.
بله. منظورم بیشتر به لحاظ فرهنگی و جو اجتماعی آن موقع است. حتی الان هم این موضوع چندان پذیرفته‌شده نیست.
ما همیشه در خانه دوچرخه داشتیم و از بچگی دوچرخه‌سواری کرده بودیم. برخی اعتقاد داشتند دوچرخه برای دختران حرام است، چون زین‌سواری برای دختران حرام است. اما آنها نگاه نمی‌کنند که ما حدیثی داریم که می‌فرماید به فرزندان خود، سوارکاری، تیراندازی و شنا بیاموزید. دقت کنید نگفته به پسران بیاموزید. خب سوارکاری هم زین‌سواری است. پس زین‌سواری برای دختران اشکال ندارد، حدیث پیامبر است. به هر حال با نهایت بی تدبیری وارد این قضیه شدند و در نهایت خودشان آسیب دیدند. جریان فقط سیاسی بود، نه دینی و نه فرهنگی و نه اجتماعی.

 آن موقع در نطقها، موضعگیریها یا حرفهای خود، چیزی بود که آقای هاشمی به شما تذکر دهد و بگوید این کار را نکنید یا پیشنهاد دهد که این کار را بکنید؟

یادم نمی‌آید که بابا تذکری داده باشد که مثلا نباید فلان موضع را می‌گرفتی اما گاهی برای روش بیانم چیزهایی می‌گفت. مثلا در مورد روزنامه زن گاهی تذکر می‌داد که بهتر بود فلان موضوع را تیتر نمی‌کردی و در صفحه یک نمی‌آوردی، می‌توانست در صفحات 2 و 3 باشد که هم خبررسانی بشود و هم جنجال نمی‌شد. معمولا هر کسی به کارهای من به‌خصوص در روزنامه زن اعتراض داشت، به بابا می‌گفت. بابا معمولا از حرف‌ها و عملکرد و موضعگیری‌های من تحت فشار بود. بابا بعضی را به من ارجاع می‌داد که با خودش صحبت کنید، بعضی را هم من خبردار نمی‌شدم. بعضی را هم می‌گفت فلانی آمده و فلان حرف‌ها را زده است. از حوصله و سعه صدر بابا ممنونم و تعجب می‌کنم که این همه اعتراض به او می‌شد، اما من را محدود نکرد که چرا این حرف یا آن حرف را گفتی. وقتی در روزنامه زن بودم، خیلی‌ها معترض بودند. به‌خصوص اصولگراها که چرا مسائل زنان را مطرح می‌کنم، چرا عکس زنان را چاپ می‌کنم. می‌گفتند این‌ها بی‌دینی است. اما بابا به من نگفت که چرا اینها را چاپ می‌کنی. به من برای محتوای روزنامه اعتراض نکرد یا حداقل یادم نمی‌آید. ولی فکر می‌کنم که وقتی روزنامه زن بسته شد، خوشحال شد که حداقل این فشارها بر او تمام می‌شود.

روزنامه را دنبال می‌کرد و مرتب می‌خواند؟

احتمالا، چون آنقدر به او اعتراض می‌کردند که مجبور بود بخواند. البته بابا همه روزنامه‌ها را می‌خواند. فکر می‌کنم که روزنامه زن را نیز می‌خواند.

موقع راه‌اندازی روزنامه مخالفتی با آن نداشت؟
موقعی که می‌خواستم روزنامه را تاسیس کنم، وزارت ارشاد ابتدا تقاضای من را رد کرد. بابا از من پرسید می‌خواهی در این روزنامه چه کار کنی؟ برای چه می‌خواهی آن را راه‌اندازی کنی؟ برای او توضیح دادم که زنان این مشکلات را دارند و شرایط اینطور است. من فکر می‌کنم اگر رسانه دائمی داشته باشیم که بتواند این باورهای منفی در رابطه با زنان را با فرهنگ‌سازی و اطلاع‌رسانی مداوم و از طریق آگاهی دادن رفع کند، موثر خواهد بود. گفتم می‌خواهم در روزنامه، مشکلات زنان گفته شود، توانایی‌های زنان گفته شود، فرصت‌ها و تهدیدها گفته شود. مشکلاتی که می‌بینیم برای اصلاحش پیشنهاد بدهیم. بالاخره بابا فکر کرد که شاید روزنامه زن می‌تواند چیز خوبی باشد، موافقت کرد، بعد به من مجوز دادند.
پس با وساطت آقای هاشمی به شما مجوز دادند؟
شاید، چون پیش بابا رفتم و گفتم چرا به من مجوز نمی‌دهند؟ به نظر می‌رسد ایشان گفته به او مجوز بدهید، قرار است بچه خوبی دراین روزنامه باشد(خنده).

روزنامه زن دو بار توقیف شد. یک بار دو هفته و یک بار هم برای همیشه. آقای هاشمی چقدر درگیر این ماجرا شد؟ آن موقع تلاشی نکرد که ماجرا فیصله پیدا کند؟
بار اول که دو هفته توقیف شدیم، مهمترین شاکی، آقای نقدی بود. دیگران، از جمله آقای اژه‌ای هم شکایت کرده بودند. ما گفته بودیم آقای اژه‌ای به مسجد کبود تبریز رفته است و ایشان هم گفت این دروغ است، من نرفته‌ام، بعد هم شکایت خود را پس گرفت. شکایت‌ها سیاسی بود. چون روزنامه زن، روزنامه سیاسی هم بود. فقط به مسائل زنان نمی‌پرداخت. بار اول، چنین شکایت‌هایی داشتیم که دو هفته توقیف شدیم. مثلا بار اول، به دادگاه رفتیم. آقای مرتضوی هم رئیس دادگاه بود. روزنامه زن تبرئه شد از شکایت آقای نقدی. داستانش جالب است، سال۷7 در نماز جمعه، آقای مهاجرانی و آقای عبدالله نوری را که وزیر بودند کتک زدند. آقای علیزاده طباطبایی گفته بود که آقای نقدی را با عینک دودی و لباس شخصی در آن جمع دیده است. ما هم این را نوشتیم. آقای نقدی شکایت کرد که من آن روز نماز جمعه نرفتم. اول هم گفته بود که من مشهد بودم و به نماز جمعه نرفته است. در پرونده نوشته بودند که خانه ما در شهید محلاتی بود، در حال منتقل شدن به جایی در خیابان شریعتی بودم. اسباب‌کشی داشتم. بعد نوشته بود آن روز مهمان داشتم و خانه بودم. در دادگاه، آقای علیزاده طباطبایی شهادت دادند که آقای نقدی را آنجا دیده است. جلسه بعدی آقای نقدی هم تعداد زیادی شاهد آورد. برخلاف قانون، همه با هم به جلسه دادگاه آمدند و در حضور همدیگر شهادت دادند که آن روز از حول و حوش ساعت 11 تا 5-4 بعدازظهر در خانه آقای نقدی و مهمان ایشان بودیم و ایشان از خانه خارج نشد. من یادم افتاد که آقای نقدی گفته اسباب‌کشی می‌کرده، اینها کجا مهمان بودند؟ از آنها پرسیدم شما در کدام خانه مهمان بودید؟ هیچ کس جواب نداد. اما من و وکیلم آن را رها نکردیم و سؤال را تکرار کردیم. در نهایت به همین دلیل، هیئت منصفه رأی به من داد که مگر ممکن است کسی به مهمانی برود و نداند کجا رفته است. اینطور شد که روزنامه زن، تبرئه شد. البته بعدا آقای نقدی از آقای علیزاده طباطبایی به جرم شهادت دروغ شکایت کرد و او در کمال بی‌انصافی به شش ماه زندان محکوم شد و به زندان هم رفت. یعنی همین موضوعی که ما تبرئه شدیم، او به خاطرش به زندان رفت. فرق وجود هیئت منصفه و دادگاه علنی با دادگاه غیرعلنی و پشت درهای بسته این است. اما دفعه دوم، یکی به خاطر چاپ یک خط از پیام فرح دیبا و انتشار کاریکاتوری در رابطه با نابرابری دیه زن و مرد برای همیشه توقیف شد.
در این مورد هم من را مرتب برای بازجویی می‌بردند. آن هم چه بازجویی‌ای؛ آن موقع بود که قدر آقای مرتضوی را دانستم! من را به جای دادگاه مطبوعات به دادگاه انقلاب بردند. سؤال‌ها در این مایه‌ها بود که رابطه شما با شاخه نظامی فرح دیبا چیست؟ اصلا چیزهای عجیب و غریبی می‌پرسیدند. من جواب نمی‌دادم. می‌گفتم دادگاه مطبوعات صلاحیت رسیدگی به موضوعات مطبوعاتی را دارد و نه دادگاه انقلاب، هیچ چیز را جواب نمی‌دادم. از بس این شاخه نظامی فرح دیبا و سلطنت‌طلبان را تکرار کردند، برای آنها نوشتم ملانصرالدین، شایعه می‌کند فلانجا نذری می‌دهند. بعد می‌بیند صف طولانی درست شده و همه با قابلمه ایستادند تا نذری بگیرند. آنوقت با خودش می‌گوید نکند نذری بدهند و من جا بمانم. خودش هم قابلمه دست می‌گیرد و در صف می‌ایستد! حالا شما هم این اتهامات را گفته‌اید و آنقدر ادامه داده‌اید که باورتان شده.

آن موقع شما نماینده مجلس بودید و با این حال برای بازجویی میرفتید؟

بله. چند جلسه بازپرسی رفتم، بازپرس خشن و بد بود و خیلی بی‌ادبی می‌کرد. بعد نمی‌دانم چطور شد که آن دادگاه را جمع کردند. خودشان فهمیدند اتهامی که اصلا نمی‌چسبد را وارد می‌کنند. ده سال بعد، حکم تبرئه روزنامه زن را دادند. عجیب و تأسفبار این بود که روزنامه زن یک جمله از پیام فرح دیبا را منتشر کرد، اما مجله خانم بیات، دو صفحه کامل لایی مصاحبه خانم فرح دیبا را چاپ کرده بود و یالثارات هم در یک ستون کامل، بخش‌هایی از این پیام را منتشر کرده بود. اما با آنها هیچ برخوردی نشد. معلوم بود که کار کاملا سیاسی بوده است. در واقع اهداف دیگر را دنبال می‌کردند.

آقای هاشمی مداخله‌ای نداشت؟
بابا، اگر توصیه و دخالتی کرده بود که من را این همه دادگاه نمی‌بردند. ولی چیزی که برای بابا عجیب بود همین بود که اگر فائزه خطا کرده، چرا با این دو نشریه دیگر برخورد نمی‌شود؟ و می‌گفت معلوم است با فائزه سیاسی برخورد می‌کنید. لذا آنجا حامی من بود. آقای یزدی آن موقع رئیس قوه قضائیه بودند. تازه اتهام روزنامه زن مطرح شده بود که در نماز جمعه حکم روزنامه را صادر و من را محکوم کرد. بعد از سخنان آقای یزدی، بابا به من گفت حتما جواب بده؛ حتی از من خواست نطقی را که برای مجلس آماده کرده بودم برایش ببرم تا بخواند. من نگران بودم که اگر این را به بابا بدهم، بابا خیلی جملات آن را حذف می‌کند و نمی‌گذارد حرف اساسی‌ام را بزنم و حتما می‌خواهد آرام جواب دهم. اما برعکس بعضی جملات را اصلاح کرد صریح‌تر از متن من. بعد هم در مجلس آن را خواندم.

بعد از اینکه بودجه فدراسیون اسلامی ورزش زنان قطع و در عمل تعطیل شد دیگر پیگیر راهاندازی آن نبودید؟
سال 89 بود که آقای احمدی‌نژاد، فدراسیون ما را تعطیل کرد. یعنی به دستور آقای احمدی‌نژاد و به دنبال آن آقای علی‌آبادی که وزیر ورزش بود -چون فدراسیون ما زیرمجموعه کمیته ملی المپیک بود- آنها نامه‌ای زدند، بودجه ما را قطع کردند، پرسنلی را هم که از کمیته ملی المپیک پیش ما کار می‌کردند به کمیته ملی المپیک برگرداندند و عملا دفتر تعطیل شد با اینکه این فدراسیون عملکرد موفقی داشت. اینکه زنان محجبه از ایران و سایر کشورها در مسابقات بین‌المللی حاضر می‌شوند این کار فدراسیون بود. با آقای سامارانش که آن موقع رئیس کمیته بین‌المللی المپیک بود، گفتوگو کردم که این زنان باید بتوانند محجبه در مسابقات حاضر شوند. او هم گفت شما هر کاری کنید که بنبست ورزش زنان مسلمان را بشکنید، من با شما همراه هستم. ما همراهی فدراسیون‌های جهانی را داشتیم. همراهی کمیته بین‌المللی المپیک را داشتیم. تمام ارگان‌های ورزشی جهانی هم با ما همراهی می‌کردند. چون ما دنبال اشتراکات رفته بودیم، نیامده بودیم اختلاف و دعوا راه اندازیم و حرفهای انقلابی بزنیم. ما دنبال حق زنان مسلمان بودیم. چه در ایران، چه در سایر کشورهای اسلامی و چه در صحنه‌های بین‌المللی. الان اگر زنان می‌توانند آنجا بروند و ما افتخار کنیم که فلان زن بحرینی با حجاب رفت و مدال گرفت، به دلیل این حرکت فدراسیون بوده است. الان نامی از بنیان‌گذارانش نمی‌آوردند ولی افتخاراتش را مال خودشان می‌دانند. اعتقاد دارم تنها جایی که توانستیم صدور انقلاب و اسلام را داشته باشیم همین ورزش بانوان است. من نیستم ولی خوشحالم این حرکت ادامه دارد. لازم است اضافه کنم که اگر حمایت‌های جدی و عملی بابا و وزرا و مدیران او نبود، این حرکت پا نمی‌گرفت و موفق نمی‌شد. اولین کنگره‌ای که با حضور کشورهای اسلامی برگزار شد توسط بابا و تعدادی از وزرا و مدیران او افتتاح شد و حضور این‌ها را در تمامی فعالیت‌های بعدی نیز داشتیم به‌خصوص عملکرد و حمایت آقای کرباسچی به‌عنوان شهردار تهران در توسعه ورزش بانوان در سراسر کشور بسیار مؤثر بود.

در این دولت هم به فکر راه‌اندازی دوباره فدراسیون نی‌فتادید؟
دولت اول آقای روحانی هم فدراسیون را احیا نکرد. جزئت نکرد این کار را کند. آقای هاشمی‌طبا در زمان تعطیلی فدراسیون حرف خوبی زد، گفت شما با خانم هاشمی مشکل داشتید، چرا فدراسیون را تعطیل کردید؟ او را عوض می‌کردید، یک رئیس دیگر می‌گذاشتید. آنجا یک فدراسیون موفق بوده و باید به کارش ادامه می‌داد. حالا در دولت دوازدهم و در کمیته ملی المپیک و وزارت ورزش تصمیم گرفته‌اند فدراسیون را احیا کنند. ولی هنوز عملا این اتفاق نیفتاده است.

شما تاکنون اظهارنظرهای مختلفی درباره حجاب داشته‌اید که واکنش‌برانگیز شدند. موضع آیتالله هاشمی دراینباره چقدر با دیدگاه شما هم‌خوانی دارد؟ ایشان در خانواده به آزادی حجاب اعتقاد داشت؟
ما همیشه باحجاب بودیم. خانواده ما از معدود خانواده‌های مذهبی یا روحانی بود که قبل و بعد از انقلابشان فرقی نکرد. قبلش مومن بودیم، بعدش هم مومن بودیم. یعنی مؤمن افراطی نشدیم. قبلش انقلابی بودیم و به نظر خودم، الان هم انقلابی هستم. انقلابی به این معنا که دنبال اهداف انقلاب هستم. اگر حرفی می‌زنم، ایرادی می‌گیرم، نقدی می‌کنم چون معتقد هستم اهداف انقلاب نباید فراموش شود. تاکید می‌کنم که با انقلابی‌گری موافق نیستم، انقلابی بودن یعنی اهداف انقلاب را دنبال کنید. نه این که رفتارهای انقلابی داشته باشید. من هنوز هم خودم را به این معنا انقلابی می‌دانم. معتقد هستم اسلام واقعی پیاده نشده است. یکی از شعارهای انقلاب، جمهوری اسلامی بود. ما از معدود خانواده‌هایی بودیم که قبل از انقلاب و بعد از انقلابمان فرقی نکرد. چون بالاخره با همان شرایط اسلامی بزرگ شده بودیم و تربیت پیدا کرده بودیم. قبل از انقلاب، کمتر چادر مشکی سر می‌کردند. چادرهامان کدری نخی بود. یا مثلا خیلی جاها در باغ و این طرف و آن طرف که می‌رفتیم، چادر هم سر نمی‌کردیم. آن موقع هم مانتوهای بلند اینطوری نبود. تونیک بود با روسری و شلوار. بعدش هم مشکی نمی‌پوشیدیم. همیشه لباس‌های ما رنگی بود، شاد بود. این که بعد از انقلاب، خواستند جا بیندازند حجاب فقط چادر مشکی، لباس‌های تیره، مانتوها یا سرمه‌ای یا قهوه‌ای یا طوسی، رنگ‌های مرده، لباس‌های دراز تا پایین پا و مقنعه، درست نبود. هر کسی حجابش را خودش انتخاب می‌کرد. بابا هم گفته بود که کت و دامن هم حجاب است.

شما خودتان این حجاب را انتخاب کرده بودید؟
من تحقیقی و پژوهشی انتخاب نکرده بودم. سنتی مسلمان بودم، هنوز هم سنتی مسلمان هستم. همان مسیر خانواده را ادامه دادم.

در نگاه آقای هاشمی هم این آزادیها نبود. یعنی ایشان هم معتقد به حجاب اجباری بود؟
ما که دنبال غیرحجاب نبودیم. ما سنتی و در مسیر خانواده عمل کردیم. هیچگاه صحبت این را نداشتم که می‌خواهم بی‌حجاب باشم که حالا بابا بخواهد بگوید با حجاب یا بی‌حجاب باش. چنین بحث‌هایی پیش نیامد. ولی قبل از انقلاب، اقوام بی‌حجاب زیاد داشتیم. با آنها رفت و آمد داشتیم. بابا ما را منع نمی‌کرد که نباید با کسانی که بی‌حجاب هستند رفت و آمد کنید.
خود ایشان هم رفت و آمد داشت؟
بابا با آن‌ها رفت و آمد می‌کرد. ولی وقتی بابا بود، به احترام بابا که روحانی بود، حجاب داشتند. بی‌حجاب جلوی بابا نمی‌آمدند. ولی اینطور نبود که بابا آنها را طرد کند. چون می‌دانست که بی‌حجاب هستند.

منبع: روزنامه سازندگی

حزب کارگزاران سازندگی

تماس با ما

آدرس: تهران، خیابان پاسداران، انتهای نگارستان پنجم، پلاک 8

تلفن: 22841608 (021)

ایمیل: info @ kargozaran.net

نقشه

کارگزاران در شبکه های اجتماعی